جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
تا به تلفظ عشق خو كني به جاي تو ميايستم به جاي تو مينشينم به جاي تو راه ميروم و به جاي تو ميميرم.
سال را با اشك ورق زدم غبار برف بر اشيا نشست برگهايي را فراموشي جويده است آتشي خفته بر هيزم شعلهاي خفته در فانوس مردي خفته بر نيكمت واگني شكسته در آخرين ايستگاه جهان سال را با اشك ورق زدم همهي فصلها زمستان بود.
درخت را به نام برگ بهار را به نام گل ستاره را به نام نور كوه را به نام سنگ دل شكفتهي مرا به نام عشق عشق را به نام درد مرا به نام كوچكم صدا بزن.
اين سرودهها با نام اصلي «قصايد يا آوازهاي كولي»، در ميان سالهاي 1928-1920 سروده شد. «فدريكو گارسيا لوركا» در نامهاي به دوست خود چنين مينويسد: «ميخواهم پيوندي اساطيري ميان زندگي كوليان و زندگي مدرن بيافرينم.» اين اثر توانمندي خود را در منشوري عميق از دريافتهاي حسي، فيزيكي و احساسي - انساني به رخ ميكشد.
اولين دانههاي باران. جمله شاعرانه است. با بوي خاك آغاز ميشود و. با طوفان پايان مييابد.
گل در حجاب بود كه مرغ سحرگهي. آمد به باغ حافظ و فرياد خواند و رفت. ديوان حافظ شيراز؛ به روايت احمد شاملو.
شاهنامه ابوالقاسم فردوسي، 2 جلدي، قابدار؛ پيرايش جلال خالقي مطلق در 2 بخش.
راه و رسم زندگي همين است. مادرم اين را گفت. و مرا كه اشك ميريختم. به سينهاش فشرد. به گل و گياهي فكر كن كه. هر سال در باغچهاي ميكاري. آنها به تو ميآموزند. كه آدمها هم. بايد بپژمرند. فرو ريزند. ريشه كنند. برخيزند. تا اين كه شكوفا شوند.
ميشود قطاري را ميان بازوان مهآلود زني آرام آرام متوقف كرد و در چشمان كسي حلقه زد كه نيست... كه نبود.
تو را به خاك سپرديم و به خانه برگشتيم خوش به حال تو كه ديگر كسي را به خاك نميسپاري و تنها به خانه بازنميگردي.