جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
آيا بيشتر از ماهي به آب ماه به آسمان ميشد آغشته باشم به تو؟
ساقه سست سرت را بشكن و بشنو از صدا و صورتت زنان زيادي برخاستهاند به وزيدن. تو منوط به چهلسالگيات بودي كه باد را بردارد و با طرههاي تنيده به الياف هوا لاي حركاتش بگردد پي دستي و واكنده گره از مصائب گيسو
من از هر طبل بد آهنگ ميترسم من از كوس و غريو جنگ ميترسم من از هر نعره سرهنگ ميترسم من حتي از صداي تيشه فرهاد هم بر سنگ ميترسم
تو قامت بلند تمنايي اي درخت. همواره خفته است در آغوشت آسمان بالايي اي درخت دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار زيبايي اي درخت وقتي كه بادها در برگهاي درهم تو لانه ميكنند وقتي كه بادها گيسوي سبزفام تو را شانه ميكنند غوغايي اي درخت.
چه درختاني شاخههاشان در خاك ريشههاشان افشان روي هوا و چه مرغاني بالشان رو به زمين پايشان رو به هوا من به ديدار بهار آمدهام با سلامي كه خداحافظي است.
كدام پل در كجاي جهان شكسته است كه هيچكس به خانهاش نميرسد
دلتنگي خوشه انگور سياه است لگدكوبش كن لگدكوبش كن بگذار ساعتي سربسته بماند مستت ميكند اندوه.
آي ستمديدگان آي بينوايان عشق شما برفي چهارفصل است ميبارد و قامت شعرم را سپيد ميكند پس من چگونه ميگذارم غبار رويش بنشيند...
دقت كن كبوتر سفيد! هر وقت به ساحل رسيدي دقت كن، خاموشي صخرهها نشان ميدهد ديگر از دست دريا كاري ساخته نيست كلمات عاشقانه را پس پلكهاي خيس خود پنهان كن.
تا به تلفظ عشق خو كني به جاي تو ميايستم به جاي تو مينشينم به جاي تو راه ميروم و به جاي تو ميميرم.
سال را با اشك ورق زدم غبار برف بر اشيا نشست برگهايي را فراموشي جويده است آتشي خفته بر هيزم شعلهاي خفته در فانوس مردي خفته بر نيكمت واگني شكسته در آخرين ايستگاه جهان سال را با اشك ورق زدم همهي فصلها زمستان بود.
درخت را به نام برگ بهار را به نام گل ستاره را به نام نور كوه را به نام سنگ دل شكفتهي مرا به نام عشق عشق را به نام درد مرا به نام كوچكم صدا بزن.