معرفي محصول:
در غروب آن روز خاص درست صد و بيست روز از رفتن علي ميگذشت و من آشفتهحال بدون اينكه كوچكترين خبري از او داشته باشم روي صندلي تابدار ايوان پر از گل و گياه خانه پدريم تاب ميخوردم و در روياهاي بيپايانم غرق بودم كه پوران خدمتكار سراغم آمد و گفت:
-شام حاضر است.
بيميل و بيرمق به زور از جا كنده شدم كه ناگهان صداي زنگ تلفن توجهام را جلب كرد. غرغركنان به سمت گوي رفتم، در همين حين ازآيينه قدي با آن قاب طلاكوبش چهره مايوس و نااميد خودم را تماشا كردم و سري به تاسف تكان دادم، بعد از ماجراهاي ريز و درشت كه در دو كتاب لبخند پنهان و بهشت پنهان برايتان تعريف كردم خيلي لاغر و رنجور شده بودم....
150,000 تومان