درباره‌‌ی سفر به انتهای شب (گالینگور)

چه چيزها كه اتفاق نمي‌افتد. اواخر همان ماه اوت، من هم به نوبه خودم سرجوخه شدم. بيشتر وقت‌ها مرا همراه پنج سرباز براي ارتباط و كسب تكليف پيش تيمسار دزانتره مي‌فرستادند. اين فرمانده آدم ريزه و ساكتي بود و در نظر اول نه سخت‌گير بود و نه قهرمان. اما در هر حال، بهتر بود كه احتياط را رعايت كنيم... جناب ايشان بيشتر از همه به رفاه خودشان علاقه داشتند.

آخرین محصولات مشاهده شده