درباره‌‌ی قمارباز (با 9 تفسیر)

بالاخره بعد از دو هفته مرخصي برگشتم. خانواده‌اي كه برايشان كار مي‌كنم، سه روزي مي‌شود كه به رولتن‌بورگ آمده‌اند. خدا مي‌داند كه چرا فكر مي‌كردم لابد دارند انتظارم را مي‌كشند؛ اما در اشتباه بودم. ژنرال، در عين بي‌اعتنايي، نگاهي به سر تا پايم انداخت، چند كلمه‌اي از سر بنده‌نوازي با من حرف زد و بعد حواله‌ام داد به خواهرش. مشخص بود از جايي پول جور كرده‌اند. به نظرم رسيد، ژنرال قدري در حضورم معذب است و حتي شرم دارد نگاهم كند. و...

آخرین محصولات مشاهده شده