

ارباب دشت گوهران
کد آیتم: 281337
کدخداهای دشت آنقدر گفتند و گفتند تا آقاسالار ازجا پرید، تفنگ پنجتیر آلمانیاش را که به دیوار تالار آویزان بود برداشت و داد و فریادش به آسمان رسید:«دیگه کافیه، من عاشق شدم، دست خودم نیست، کاری نکنین که یکی یه گلوله حرومتون کنم». کدخداهای دشت با شناختی که از آقاسالار داشتند وقت را تلف نکردند، از جا پریدند، از عمارت خارج شدند، پا به فرار گذاشتند، به طرف آبادیهایشان رفتند و روز بعد عاشق شدن آقاسالار را تایید کردند.