

کد آیتم: 278162
یک روز هنگام ظهر، سواری غبارآلود وارد الموت شد و از عابران پرسید که دارالحکومه کجاست؟ مردم دارالحکومه را که ارگ الموت بود به آن سوار نشان دادند. سوار خود را به دروازه ارگ رسانید و خواست وارد شود، ولی نگهبانی که نیزه در دست داشت و کنار دروازه ایستاده بود، از ورود او ممانعت کرد و گفت مگر تو نمیدانی هیچکس نمیتواند سوار بر اسب وارد این قلعه شود. سوار گفت من از رسم اینجا اطلاع نداشتم. من از طوس میآیم و میخواهم نامهای را که آوردهام به دست خداوند الموت بدهم. نگهبان وقتی اسم خداوند الموت را شنید، طبق معمول گفت:«علی ذکرهالسلام» و بعد اظهار کرد تو نمیتوانی تا غروب آفتاب او را ببینی، زیرا خداوندگار ما هنگام روز هیچکس را نمیپذیرد، اما در هنگام غروب برای نماز به مسجد میرود و همه میتوانند او را ببینند. سوار گفت بیم دارم که اگر تا غروب صبر کنم تا نامه را به دست خداوند بدهم دیر شود.
نویسنده | پل آمیر |
مترجم | ذبیحالله منصوری |
زبان |
فارسی |
نوبت چاپ |
4 |
تاریخ چاپ |
1403 |
تعداد صفحات |
792 |
نوع جلد |
گالینگور |
قطع |
وزیری |
عرض |
17.5 |
قطر |
6.2 |
طول |
24.2 |
کد موضوع | 955/054 |
0
0 رتبه بندی ها
0 از 5
1 ستاره
0%
2 ستاره
0%
3 ستاره
0%
4 ستاره
0%
5 ستاره
0%