درباره‌‌ی آن‌چه دوست داشتم

در پنجمين و آخرين نامه وايولت نوشته بود: «از تو مي‌خواهم كه برگردي. اما حتي اگر هم برنگردي، من اكنون در تو هستم. اين يكي شدن با نقاشي كشيدنت از من كه گفتي بخشي از تو هستند آغاز شد. ما خودمان را در يكديگر غرق كرده‌ايم، حك كرده‌ايم، عميق و جانانه؛ تو مي‌داني چقدر عميق. وقتي تنها مي‌خوابم، صداي نفس‌هايت را كنارم مي‌شنوم و جالب اينجاست كه من تنها هستم اما احساس تنهايي نمي‌كنم؛ تنها هستم اما خوشحال‌ام، مي‌توانم تنها زندگي كنم. من برايت نمي‌ميرم بيل، كشته مرده‌ات نيستم. فقط مي‌خواهمت. و اگر براي هميشه پيش لوسيل و مارك بماني، هرگز نمي‌آيم تا چيزي را كه آن شب به تو دادم پس بگيرم؛ همان شب كه صداي مردي را شنيديم كه پشت سطل‌هاي زباله درباره ماه آواز مي‌خواند.»

آخرین محصولات مشاهده شده