درباره‌‌ی استپ سرخ (مجموعه داستان)

براي حكومت كردن نه به وكيل دعاوي، بلكه به يك رئيس پليس و مشت نياز داريم! همه آن‌ها فرياد مي‌زنند:«آزاد! آزاد!» و از تو خواهش مي‌كنم بگويي آزاد در چه؟ در بي‌نظمي، همين! اگر مي‌توانستم از آزادي خلاص‌شان مي‌كردم. هنوز مجال نيافته بود كه خودش را با موقعيت تطبيق دهد يا درك كند كه چطور مردي محترم، با خصلت‌هاي مطبوع، محبوب كارگرانش، كه دوستانش برايش ارج قايل بودند ناگهان به جانوري مورد تعقيب مبدل شود. از اين رو، بيمي كه پيكر لاغرش را خم مي‌كرد، جاي خود را به حيرت نقش‌بسته بر چهره‌اي مي‌داد كه پره‌هاي گوش‌هايش خيلي با آن فاصله داشتند.

آخرین محصولات مشاهده شده