درباره‌‌ی امیدهای عاشقانه (نمایش‌نامه)

[كابوس] [اتاق نيمه تاريك است و باد پرده را تكان مي‌دهد. در گوشه اتاق يك ميز بزرگ پر از كاغذ ديده مي‌شود و در ميان آن روي يك كاناپه قديمي، كسي به خواب رفته است. صدايي از دور شنيده مي‌شود، در باز مي‌شود و سايه‌اي روي زمين مي‌افتد.] اميد: دوست جونم!... دوست جونم، شيرين بنويس آبنباتي. [چند بار] [اميد با ويلچرش از كنار كاناپه رد مي‌شود و مي‌رود. عسل از در وارد مي‌شود و كنار كسي كه روي كاناپه خوابيده، مي‌نشيند.] عسل: اگه يه نقش خوب بهم ندن بدبخت مي‌شم. ديدي چطوري جوون ناكام شدم؟! [عسل چرخي در اتاق مي‌زند و بيرون مي‌رود. مردي از ميان پرده‌هاي در حال حركت ظاهر مي‌شود و آرام به سمت مونا مي‌آيد.] ...

آخرین محصولات مشاهده شده