درباره‌‌ی باغ (چند قصه)

هر دومان را با هم مدرسه گذاشتند. داود يك هفت هشت ماهي از من كوچكتر بود،‌ اما با هم گذاشتنمان مدرسه. تنها قصه من اين بود كه مدرسه‌هامان از هم سواست. اما عصر كه مي‌شد يا من مي‌رفتم خانه آنها يا او مي‌آمد خانه ما. مشق‌ها را تند و تند يك‌جوري سرهم مي‌كرديم، بعد مي‌زديم توي كوچه. با بچه‌هاي ديگر زياد اخت نبوديم...

آخرین محصولات مشاهده شده