درباره‌‌ی برایم آوازی بخوان حسون (مجموعه داستان)

دوباره با هق‌هق گريه، سر به تو برد و زمزمه کرد:«چي از مو باقي مونده؟» با هر هق‌هق، آب دماغش راهي به بيرون باز مي‌کرد و او با دنباله مينا، دماغ باريکش را با فيني بلند پاک مي‌کرد. سکوت کرد و خيره به قبر سعي کرد به ياد آورد گذشته‌اش را … آنچه بود را … خودش را و اندوه بزرگش را… تفاوت بزرگش، که او را متفاوت مي‌کرد و باعث شده بود، دوران زيادي به خاطرش در وحشت و تنهايي زندگي کند. تفاوتي که وقتي هنوز دختري جوان بود، از او گاوي پيشاني سفيد مي‌ساخت، تا باوجود زيبايي کم‌نظيرش، همواره باعث وحشت در دل مردم باشد و ترديد در نگاه‌ها... اين تفاوت عادي نبود. بلکه بسيار عجيب و پيچيده بود و در نوع خود يگانه. ايليماه، مردها را بدون سر مي‌ديد.

آخرین محصولات مشاهده شده