درباره‌‌ی بی‌قهرمان همدم بد (مجموعه داستان)

و ران‌هاي او در زير ملافه از هم باز بودند و به زخمت پاي چپ همسرش را لمس كرد و به صدا ساعت در روي پاتختي گوش مي‌داد. او دوباره زير لحاف رفت و چون هوا خيلي گرم بود و دستان‌اش عرق كرده بودند. او ملافه رويي را پس زد و سپس انگشتان خود را در ملافه پيچاند و آن را بين انگشتانش فشرد و آن قدر به كف دستان‌اش ماليد تا خشك شد.

آخرین محصولات مشاهده شده