درباره‌‌ی تجدید دیدار و 1 نمایش‌نامه‌ی دیگر (نمایشنامه)

بري: زندگي ادامه داره. من و مادرت... كارول: آه، آره، زندگي ادامه داره. و هيچ اهميتي هم نداره آدم چقدر مي‌تونه احمق باشه يا مي‌تونسته باشه، زندگي ادامه داره. گري هم اين جوريه. بري: نمي‌خوام بهت دروغ بگم. من احساس گناه و پشيموني و هر چيز كوفتي ديگه‌اي مي كردم. دلم برات تنگ شده بود. من ديوونه بودم. از دست مادرت كفري بودم. از دست تو كفري بودم. از دست حكومتي كه هرگز آدم حسابم نكرد كفري بودم... حكومتي كه مي‌خواست با خرابكاري حياتش رو حفظ كنه... همه از امور پيشكسوتان متنفرن.

آخرین محصولات مشاهده شده