درباره‌‌ی تن‌ها (مجموعه شعر)

زمان، زمان بلوغ است و فصل، فصل هرس. دل شكسته خود را بريدم از همه كس! اگر چه سخت و صبورم، ولي بگو چه كنم. ميان مدعيان جوان و تازه‌ نفس؟! دل و دماغ ندارم، تو نيستي... شب و روز. رها نمي‌شوم از دست فكرهاي عبث. سكوت وحشي چشمان بي‌مروت تو. كشانده پاي جهان را به سمت سيب هوس! جدايي من و تو اتفاق مشكوكي‌ست. شبيه مرگ صمد در غروب تلخ ارس. بريدم از همه، برگرد تا كه زنده شوم. و از تمام جهان سهم من تو باشي و بس!

آخرین محصولات مشاهده شده