درباره‌‌ی جنگل (نمایش‌نامه)

روت: من و برادرم هميشه توي جنگل بوديم. مادربزرگم بهمون مي‌گفت آروم بگيرين. يه روز اين بچه‌ها واسه شام رفته بودن خونه مامان‌بزرگشون. خيلي دوستش داشتن. وقتي اون داشته آشپزي مي‌كرده، اونا خواهش مي‌كنن اجازه بده برن بازي كنن، خونه نزديك جنگل بوده... اون هم مي‌گه باشه، مي‌تونن برن، ولي جنگل گرگ و خرس داشت. نيك: خرس‌هاي قهوه‌اي. روت: آره. ...

آخرین محصولات مشاهده شده