درباره‌‌ی درخت‌ها و قتل مرزوق

قامت كوچك و نحيف الياس نخله كه دور مي‌شد، دراز و مستطيل مي‌شد، تا جايي كه مثل حفره بزرگ سياهي در آسماني بي‌رنگ مي‌نمود. ولي صدايش وقتي مي‌گفت «الياس نخله را فراموش نكن»، در گوش من به طنيني خفه تبديل شد كه بيشتر به صدا حيواني زخمي شبيه بود. قطار كم‌كم سرعت مي‌گرفت و دور مي‌شد. قامت نحيف ابتدا به كندي، سپس به سرعت، عقب مي‌نشست و پيش از آنكه تماما محو شود، دست به حالتي خسته به تكان درآمد و آن حفره كم حجم شد، گويي بلنداهاي موجي ديوانه‌وار آن را در خود غرق كرده و كنار چمدان پرت كرده بود تا با چمدان يك كومه شود، انگار آن دو از ازل با هم زاده شده بودند!

آخرین محصولات مشاهده شده