درباره‌‌ی راه مهر راز سپهر (نگاهی به رستم و اسفندیار) نمایش‌نامه

اسفنديار: افسوس كه دوزخي مي‌ميري در پيشگاه نوآييني! رستم: نويي كه فردا كهنه مي‌شود! دادار را دل و جان شايسته است نه شمشير... اسفنديارا: تيرت را بزن، تو را با سخنان كريمان چه كار! تو بد دين خورشيد پرست، من خدا پرست را پند مي‌دهي؟ (رستم به ناچار كمان را به زه مي‌كشد.) رستم: به مهر! به دادار دادگر! به اين زمين مقدس! دريغم بود از مرگ اسفنديار! اسفنديار: بزن... رستم: اي زمين! اي آسمان! اي خورشيد درخشان! اي نسيمي كه كاكل اسفنديار را شانه مي‌زني، گواه باشيد كه رستم نخواست اسفنديار بكشد! (رستم كمان را تا انتها كشيده و تير آماده‌اي پرتاب است.) اسفنديار: بزن رستم! (دستان رستم مي‌لرزد.) رستم: اي خرد! اي زيور آدميان! چرا بيگانه بودي با اسفنديار!

آخرین محصولات مشاهده شده