درباره‌‌ی رویاهای صادقانه سیمون ماشار (نمایش‌نامه)

يك روز به همراه همسرم و بچه‌ها دور درياچه سفيد قدم مي‌زديم كه در ضلع شمالي درياچه، خانه‌اي قديمي با يك بالكن عريض نظرم را جلب كرد. چند لحظه ايستادم و محو آن خانه و باغ شدم، به همسرم گفتم: چه منظره‌اي! چه جاي دنجي، چه كيفي دارد آنجا بنشيني، قهوه بنوشي و بنويسي، از آنجا هرچه كه ببيني و هرچه كه بنويسي زيباست، شاعرانه است! چند روز بعد داشتم با اتومبيلم از خيابان پشت درياچه و درست از پشت همان ساختمان‌هاي قديمي به سمت خانه مي‌رفتم كه به نكته‌اي بسيار عجيب برخوردم راستش در گفتن احساس آن لحظه ناتوانم. گاز دادم، از آن ساختمان قديمي تا خانه ما حدود پانصد ششصد متر فاصله بود. رسيدم، ماشين را پارك كردم به سرعت رفتم بالا و به همسرم گفتم عجله كن، مي‌خواهم چيزي به تو نشان دهم.

آخرین محصولات مشاهده شده