درباره‌‌ی سایه درختان کاغذی

بهروز سر تكان داد. دومين ملاقات او و ياسمن گوشه همان كتابفروشي جور شده بود و آن‌جا بود كه فهميد او برخلاف صورت محجوب و ساده‌اش كه به شدت فريبنده بود، هم جسور است و هم حراف و هم نترس! بيشتر از يك ساعت درباره همسايه‌هاي احمد محمود و خرمگس حرف زده بودند، بي‌آن‌كه گذر زمان را بفهمند و حالا امروز ياسمن آمده بود تا برايش از طلاق بگويد.

آخرین محصولات مشاهده شده