درباره‌‌ی شب‌های روشن (رقعی) 1 داستان عاشقانه از خاطرات 1 رویاپرداز

كمي دورتر، زني كه به ميله‌هاي نرده تكيه داشت به آب تيره كانال خيره مانده بود. كلاه زرد رنگ زيبايي بر سر و شنل كوتاه و سياه رنگي بر شانه داشت. با خود فكر كردم:‹‹دختر جواني است كه مطمئنا موهاي سياهي دارد.›› ظاهرا صداي قدم‌هايم را نشنيد. وقتي با نفس حبس شده و قلبي كه به شدت مي‌زد از كنارش رد شدم حركتي نكرد. فكر كردم ‹‹ عجيب است، بايد عميقا در فكر باشد.›› و ناگهان از بي‌حركتي او بر جاي خود خشك شدم. گويا صداي گريه آرامي شنيدم. بله، درست بود. دختر گريه مي‌كرد و همچنان اشك مي‌ريخت. خداي بزرگ!

آخرین محصولات مشاهده شده