درباره‌‌ی شرم

به خودم مي‌آيم و مي‌فهمم دليل اينكه اين‌همه از ايسا بدم مي‌آيد اين است كه خيلي خوب مرا مي‌شناسد، براي اين است كه مي‌بيند من چه موجود كثافتي هستم، براي اين است كه مي‌بيند تا اعماق وجودم را گند و كثافت و گه گرفته و اينجاست كه مي‌فهمم همين عريان بودن در مقابل هم است كه لحظه‌اي ما را آرام جان هم مي‌كند و لحظه‌اي ديگر به جان هم مي‌اندازد. درست عين وقت‌هايي كه آدم با مادرش دعوا مي‌كند. دلت مي‌خواهد مادرت سرش را بگذارد زمين و بميرد، اما بعد دلت مي‌خواهد بيايد در آغوشت بگيرد. وقتي واقعاً مي‌ميرد، به خودت مي‌گويي خلاص شدم، اما انگار يك بخشي از خود تو هم مي‌ميرد. سال‌ها از مرگش مي‌گذرد و روزي دل‌درد مي‌گيري و يك آن به خودت مي‌آيي مي‌بيني دلت مامانت را مي‌خواهد. (بخشي از كتاب) | گودمن از حسادتي كه زن‌ها نسبت به هم احساس مي‌كنند داستاني تلخ و پرتعليق مي‌سازد، حسادتي شدت‌يافته در اين عصرِ اوجِ كاپيتاليسم... حس شرمي كه بسياري از ما با آن آشناييم و احساسش مي‌كنيم. اما خواندن اين رمان مي‌تواند كمك‌مان كند از شرش خلاص شويم. (شيلا هِتي)

آخرین محصولات مشاهده شده