درباره‌‌ی صحرای ویرانگر

نگاه اميرسام به جد پرتعشق بود. پشت دست دخترك را با تاملي محترمانه بوسيد و دل صحرا لرزيد. نفسي كه حبس كرده بود را بيرون داد. ترديد جايش را به آرامش داد. يك بوسه چه كرد با دلش؟ يك نگاه چه كرد با آن همه نخوت بيهوده؟ گاهي با همه قوي بودنت، جسور بودن و غرور خرج اراده كردنت، نياز داري كه در خلوت با آرزوها و خواسته‌هايت، زن هم باشي. زنانه ناز بريزي زير پوست عواطف و عاشقي كني. حس كني با همه قدرت و ظرافت ذاتي كه خدا مانند گوهري گران در وجود تو نهاده، باز هم دلت بخواهد يك آغوش به وسعت دستان پرقوت يك مرد، همه وجودت را در بر بگيرد و شانه‌اش را پناه جسم درمانده تو كند و غم را از دلت بستاند.

آخرین محصولات مشاهده شده