درباره‌‌ی صدای زندگی

در حالي كه همه‌جا به رودخانه خون تبديل شده بود و شيشه‌ها در حال شكستن بودند من هم يك طرف يخ‌زده بودم و نمي‌دانستم چه‌كار بايد بكنم و از دور داشتم با ترس به اتفاقات نگاه مي‌كردم. از همان اول چشمم به آن زن بود. بي‌رحمانه داشتند او را مي‌زدند. روي لباسش چيزهاي براقي بود ولي وقتي به خون آلوده شد هر قسمت، طور ديگري برق مي‌زدند.

آخرین محصولات مشاهده شده