درباره‌‌ی طلوع غم‌انگیز ناخدا صمدی (مقاومت در 34 روز) نمایش‌نامه

ناخدا صمدي: من مي‌مونم قربان. ناخدا رزمجو: ولي ناخدا صمدي تو بازنشسته شدي مي‌توني بري. اين حقته. ناخدا صمدي مي‌دونيد من بچه ارتشم. اين‌جا بزرگ‌شده‌م. خودم كه دلم نمي‌خواست بازنشسته شم. مجبور شدم قبل از اين‌كه انگي بهم بزنن خودم دممو بذارم رو كولم برم. ولي حالا وضعيت فرق مي‌كنه، جنگه. بايد بمونم. خانواده‌م هم قطعا اينو درك مي‌كنن. ناخدا رزمجو مي‌خواي بيش‌تر فكر كني ناخدا؟ شايد بعدا پشيمون شي يا حتي زنده نباشي كه بخواي پشيمون شي.

آخرین محصولات مشاهده شده