قرار است جنگي در بگيرد و جان مردمان در خطر است. ناميب دختري باديه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نشين و سياه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پوست است، او سفري را برخلاف سنت قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش آغاز مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند و ناخواسته. «پس مخفيانه فرم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي پذيرش را پر كردم و فرستادم. صحرا جاي فوق‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌العاده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اي بود تا در آرامش بتوانم جواب مصاحبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دانشگاه را با اسطرلابم بدهم. وقتي همه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چيز هماهنگ شد، وسايلم را جمع كردم و سوار شاتل شدم. من از خانواده بيتولس مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آيم. پدرم استاد هارموني‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ساز است و من جانشين او. ما بيتولس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها عمق حقايق رياضي را درك مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنيم و مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانيم بر جريانش مسلط شويم، ما سيستم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسيم. اندك‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شماريم و خوشحال، به اسلحه و جنگ علاقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اي نداريم اما بلديم از خودمان دفاع كنيم.»