درباره‌‌ی ماجرای خانواده بالبوئنا در غرب وحشی (مسافران زمان 1)

همه‌چيز توي يك روز عادي، مثل بقيه روزها، شروع شد. رفته بوديم چندتا دوچرخه بخريم. من و پدرم و خواهر و برادرم و همسايه‌مان، ماري كارمن، و دخترش، ماريا. وسط پاركينگ بوديم. سوار دوچرخه‌هايمان، كه يكهو اتفاق افتاد. سروصدايي در آسمان، نور شديد سفيدرنگ، آذرخشي كه فرود مي‌آيد و ناگهان... ... توي بلك‌راك هستيم، در دل غرب وحشي. ماجرا تازه شروع شده است...

آخرین محصولات مشاهده شده