درباره‌‌ی ماهی زلال‌پرست

اولين بار روي همين تخت براي عشق از دست‌رفته‌اش اشك ريخته بود. آن‌وقت‌ها چند سالش بود؟ شانزده، هفده... چه فرقي داشت؟! مهم دلي بود كه براي موبايل‌فروش آن‌سوي خيابان لرزيده و بدتر از آن گوشي نبود كه حرف‌هاي بي‌سروته دل او را بشنود. آبا پير بود. بابا گرفتار بود و اهل دوستي‌هاي مدرسه و دانشگاه نبود. مي‌نشست گوشه همين تخت و خيره مي‌شد به كاج‌ها و سروهاي آن‌سوي پنجره و خيال مي‌بافت. يك وقتي دل مي‌داد به پسر آن سوي خيابان كه موبايلش را ريست كرده بود و يك وقتي هم ساده‌لوحانه براي همكلاسي تخس دانشگاهش نقشه مي‌كشيد. اما ته اين قصه‌هاي دخترانه و دور دراز دلي بود كه آن‌قدر توي سينه‌اش ماند تا عاقبت براي يك مرد كم‌موي شلاق‌خورده لرزيد.

آخرین محصولات مشاهده شده