درباره‌‌ی مرگ سینمایی (نمایش‌نامه)

-شوخي نگير رمضان، يك پاسبان هميشه همراه دايي است. رنگ از روي رمضان رفت، با ترس گفت: چرا نگفتي آژان آورده؟ -من كه الان تو را ديدم، وقتي علي با آن سبيل ترسيده... -به سبيل نيست لوطي، گربه هم سبيل دارد. -دايي از من تعهد گرفت تو را تحويل بدهيم. رمضان نگاه كرد، با مهر خنديد، گفت تو نامرد نيستي، گفتم شايد حميد خبركشي كند. رمضان دست گذاشت روي كلاهش و بيخ ديوار چمباتمه نشست و گفت: جان ناموس لوطي جدي است؟ گفتم خيلي.

آخرین محصولات مشاهده شده