درباره‌‌ی می‌خواستم اسب باشم و نجواهای شبانه (2 نمایش‌نامه)

‹‹مي‌خواستم اسب باشم، اما قورباغه‌اي شدم با دست‌هاي خال‌دار›› اينو توي مدرسمون مي‌خونديم، مارگوت. قصه قورباغه‌اي بود كه به هر حيووني مي‌رسيد مي‌خواست مثل همون حيوون بشه. شايد منم دلم مي خواسته مرد باشم. مي‌دوني مارگوت، توي مرد بودن يه چيزي هست كه ما زن‌ها هيچ‌وقت صاحبش نمي‌شيم. مردها هميشه مي‌تونن با درد و رنج‌هاشون كنار بيان. مي‌تونن يه روز، يه ساعت، همه چي رو بذارن كنار و...

آخرین محصولات مشاهده شده