درباره‌‌ی گنجشکی بر گلو (مجموعه داستان)

«دخترا شما يادتونه تير ???? يه نفر توي شهر خودش رو دار زد؟ يه زن. يه زني به اسم صاحب جان؟» خيلي طول نکشيد که همه با هم شروع کردند به جواب‌دادن. هيچ‌کدام يادشان نبود. گفتم: «چطور يادتون نيست؟ اون هم توي يه شهر کوچيک مبهم را وقتي مي گفت که فکر مي کرد دوباره دارم مي روم آن پايين ها. تا بيايم جواب بدهم، يکي ديگرشان گفت: «اين صاحب جان به اون دختري که اسمش يادمون نمي آد ربط داره؟» بعد خودش ادامه داد: «آره. عمه ش بود. يعني تو مي گفتي عمه ش بود. ما که چيزي ياد نداريم.» آمدم براي بار چندم بگويم يک روزي رفتند، يک روزي بي‌خبر از شهر رفتند، اما نگفتم. چندبار بگويم؟که تازه اون موقع خيلي هم خلوت بود و هنوز خيلي از جنگ‌زده‌ها برنگشته بودن.» يکي شان گفت: «تو دوباره مبهم شدي؟»

آخرین محصولات مشاهده شده