کد آیتم: 252839
به نظر میآید همه رفیقهایم بچه زرنگاند. نپرسید چرا. مثل خیلی چیزهای دیگر، همین است که هست. به هر حال هفتتیرکش به جنب و جوش میافتد. انگار چیزی از زیر پوستش غلیان میکند و از جوراب زنانه روی صورتش رد میشود. غرغری میکند و میگوید: «دیگه حالم داره از این وضع به هم میخوره.» صدایش دارد از بین لبهایش بیرون میآید. ولی باعث نمیشود مارو دهانش را ببندد. مارو ادامه میدهد: «به نظرم با هم مدرسه میرفتیم، یا یه چیزی تو این مایهها.» هفتتیرکش با حالتی عصبی میگوید: «دلت میخواد بمیری، نه؟» مارو توضیح میدهد: « خب راستش، من فقط میخوام پول پارکینگ ماشینم رو حساب کنی. اون توی محوطه پونزده دقیقهایه. تو هم که من رو اینجا نگه داشتهای.» هفتتیر را به طرفش میگیرد: «معلومه که نگه داشتهم.» «لازم نیست اینقدر خشونت به خرج بدی.» با خودم فکر میکنم: ای خدا، الانه که مارو بمیره، الانه که یه گلوله توی گلوش شلیک بشه.
| نویسنده | مارکوس زوساک |
| مترجم | هما قناد |
| زبان |
فارسی |
| نوبت چاپ |
1 |
| تاریخ چاپ |
1399 |
| تعداد صفحات |
352 |
| نوع جلد |
شومیز |
| قطع |
رقعی |
| عرض |
21.3 |
| قطر |
2.4 |
| طول |
13.7 |
| کد موضوع | 823/914 |
بدون نظر
1
2
3
4
5
0
0 رتبه بندی ها
0 از 5