درباره‌‌ی آواز فاخته

سرش درد مي‌كرد. صدايي مغز تريس را مي‌خراشيد؛ صداي سايش بدآهنگي همچون خش‌خش كاغذ. انگار يك نفر خنده‌اي را گرفته، به شكل گلوله‌اي بزرگ درهم‌پيچيده‌اي مچاله كرده و توي جمجمه‌ي او چپانده بود. چشمان تريس باز شد. چيز زبري داشت به گونه‌اش مي‌خورد. دستش را بالا برد، برگ خشكيده را از توي موهايش درآورد و به آن خيره شد. يك عالمه برگ خشكيده توي موهايش... گريه‌اش گرفت. اشك‌هايش به تار عنكبوت شباهت داشتند.

آخرین محصولات مشاهده شده