درباره‌‌ی ارباب دشت گوهران

كدخداهاي دشت آنقدر گفتند و گفتند تا آقاسالار ازجا پريد، تفنگ پنج‌تير آلماني‌اش را كه به ديوار تالار آويزان بود برداشت و داد و فريادش به آسمان رسيد:«ديگه كافيه، من عاشق شدم، دست خودم نيست، كاري نكنين كه يكي يه گلوله حرومتون كنم». كدخداهاي دشت با شناختي كه از آقاسالار داشتند وقت را تلف نكردند، از جا پريدند، از عمارت خارج شدند، پا به فرار گذاشتند، به طرف آبادي‌هايشان رفتند و روز بعد عاشق شدن آقاسالار را تاييد كردند.

آخرین محصولات مشاهده شده