درباره‌‌ی اولکر آبلا

«شنيده‌ايد مي‌گويند توي خواب مي‌دانستم دارم خواب مي‌بينم.. من توي كابوسم، اما فكر مي‌كنم زندگي است.» اولكر زني است منحصر به فرد و بسيار آشنا. زني كه از شوهرش خشونت ديده، اما در نبود گريزگاهي براي نجات، سال‌ها اين آزار را تحمل كرده است. اما در نهايت شبي بيرون از خانه مي‌زند و دست‌آخر از بي‌پناهي به بيمارستاني پناه مي‌برد. او براي جاگيرشدن، شغلي هم در آن‌جا براي خودش دست‌وپا مي‌كند: مي‌شود همراه بيماران تنها و بي‌كس. اولكر باور دارد آن كه مي‌گريد يك درد دارد و آن كه مي‌خندد هزار درد، او از شوخ‌طبعي‌اش به عنوان مكانيسم دفاعي براي دوام‌آوردن كمك مي‌گيرد.

آخرین محصولات مشاهده شده