درباره‌‌ی این پرده را دیگر نخوانده بودم

از اين فكر خودش ترسيد. مي‌دانست آقاي ايكس ذهنش را مي‌خواند حتما از اين كه درباره باطن او چنين قضاوتي كرده، عصباني مي‌شود. از طرفي، از كار خودش هم مي‌ترسيد. مي‌دانست روز‌به‌روز بيشتر به آقاي ايكس وابسته مي‌شود...

آخرین محصولات مشاهده شده