درباره‌‌ی بابا سرگی و 2 داستان دیگر

با اين انديشه غم‌افزا و درد جسماني وحشت‌زا مي‌بايست در بستر دراز بكشد و اغلب اوقات قسمت اعظم شب را بيدار بماند. صبح بايستي دوباره برخاست، لباس پوشيد، به دادگاه رفت، حرف زد، كاغذ نوشت و چنانچه نمي‌خواست به دادگاه برود ناگزير بود بيست‌وچهار ساعت شبانه‌روز را با كساني كه هر ساعت مصاحبت و همدمي با آنان رنج و شكنجه عظيمي بود، در خانه به سر برد. مي‌بايست در كنار پرتگاه مرگ و نابودي تنها زندگي كرد، حتي يك نفر نبود كه دشواري وضعش را دريابد و بر حالش رقت آورد.

آخرین محصولات مشاهده شده