درباره‌‌ی بر آسمان پریدن

تا چشم کار مي‌کرد آب بود و آبي نيلگون اقيانوس بيکران. در جنوبي‌ترين نقطه سريلانکا در شهر گال. تلالو خورشيد روي آبي اقيانوس، چشم را به تعقيب وا مي‌داشت و مرا هدايت مي‌کرد به تفکر و بينشي عميق که شايد در روزمرگي‌هاي زندگي شهري، سال‌ها گم شده و يا ديده نشده بود. جايي در اعماق ذهن، انسان به نقطه‌اي از افق خيره خواهد شد و خواهد فهميد که از کجا آمده و آمدنش بهر چه بوده... درست در نقطه‌اي از اين کره خاکي، اين افکار به ذهنم مي‌‌آمد که مي‌داني الان کجا هستي؟ ارتفاع صفر. اين آب‌هاي آزاد بود که پاهايم را نوازش کرد و فکري را از نظرم گذارند، که ارتفاع مقام انسانيت انسان به آني فتح خواهد شد. فراتر از هر فتحي از مرتفع‌ترين نقاط دنيا که فکرش را بکني. دقيقا در ارتفاع صفري بودم که حتي بلندترين نقطه کره زمين، يعني قله اورست با ابهت و عظمتش، براي درک مفاهيمي که به دنبالش بودم نمي‌توانست با آن برابري کند. شايد بلندترين ارتفاع نقطه زمين و هر اعتبار بي‌نهايتي هم به گرد ذره‌اي از ارتفاع انسانيت و معرفت انسان نرسد. انتهاي رسيدن انسان به مرتفع‌ترين نقطه اين کره خاکي، کوهي است که پس از صعود به آن به خاطره‌اي تبديل خواهد شد و تمام. ولي آيا مسير کمال و آگاهي نيز نقطه پاياني دارد؟ يا اين مسير تا بي‌نهايتي از جنس عشق ادامه خواهد داشت؟

آخرین محصولات مشاهده شده