درباره‌‌ی بر باد رفته 1 (جیبی) عاشقانه‌های کلاسیک 19

يكي از صبح‌هاي نيمه تابستان، اسكارلت كنار پنجره اتاق خوابش نشسته بود و با دلتنگي به ارابه‌ها و كالسكه‌هاي پر از دختران و سربازان و بدرقه‌كنندگاني مي‌نگريست كه با شادماني از خيابان پيچتري مي‌گذشتند تا براي آراستن بازارچه خيريه‌اي كه قرار بود غروب آن روز به نفع بيمارستان‌ها برپا شود گل و برگ جمع كنند. جاده از آفتاب سرخ و سايه زير طاق درخت‌ها شطرنجي شده بود و سم‌ضربه اسب‌ها ابري سرخ از خاك به پا كرده بود...

آخرین محصولات مشاهده شده