درباره‌‌ی به کدامین گناه

درد تا قلبم مي‌دود و بي‌اراده آخ مي‌گويم و او زمزمه مي‌كند «بعضيا بدشانسن... كسي براشون نمي‌جنگه، تازه براي جنگم دير مي‌رسن.» يك تنگ قديمي ميان سينه‌ام مي‌شكند. ماهي گلي‌هايش روي كوير قلبم مي‌افتند و از بي‌هوايي، ميان خشكسالي دلم بالا و پايين مي‌پرند. جرئت ندارم سر بلند كنم. خراب كرده‌ام تمام آنچه سال‌ها رشته‌ام را دارم به آني پنبه مي‌كنم. من را چه شده؟ چه چيزي دارد بند دلم را به آب مي‌دهد.

آخرین محصولات مشاهده شده