درباره‌‌ی بوی خوش پرتقال

محمد نگاهي پرمعنا و زيركانه حواله او كرد. لحنش را دلگرم كننده ديده بود. وارش سنگيني نگاه او را حس كرده و آهسته سربلند كرد. نفس در سينه پسر حبس ماند. چشم‌هاي دختر بي‌شباهت به چشم‌هاي عشق قديمي‌اش نبود؛ به همان گيرايي و همان زيبايي! تاب نياورد و چشم دزديد. لطيفه به خود جرئت داد و جلو آمد. بي‌محابا وارش را كنار زد و كنار پسر روي زمين نشست. مهم نبود لباسش خاكي شود، فقط مي‌خواست رقيب را از ميدان به در كند تا بيش‌از‌اين خوش‌رقصي نكند.

آخرین محصولات مشاهده شده