درباره‌‌ی جانم باش

در تمام اين سال‌هاي شكننده مرا اتفاقي پير ومملو از عذاب وجدان كرد كه هرگز رخ نداد و تنها در خاطرم شكل گرفته بود! از آن روز تا لحظه‌اي به نام اكنون من رنج را احساس نكرده‌ام بلكه با آن زيسته‌ام. در آن لحظه شوم، او تنها نگاهم كرد و انگار تمامي ذهن و نياز مرا خوانده بود سكوت كرد و با هيچ نگفتن آبرويم را خريد ولي بدون كلمه‌اي بر زبان تا آخرين روز اين ننگ را بر پيشاني‌ام نشاند. اكنون اين منم پير و فرتوت شده از عذاب وجدان و رها كرده زندگي بدون تقلا براي ماندن و شايد خسته از نبردي جان‌فرسا اين پايان راهي‌ست كه كسي چون من با ندانستن بها و ارزش‌هاي زندگي‌اش بايد در انتظارش باشد اما اگر فرصتي دوباره دست مي‌داد مي گفتم: با من باش هميشه، بمان و جانم باش!

آخرین محصولات مشاهده شده