درباره‌‌ی خانه عروسک (نمایش‌نامه)

هلمر: و مي‌توني بگي من چي‌كار كردم كه از عشقت محروم شدم؟ نورا: آره، مي‌تونم. همين امشب، وقتي كه اون اتفاق شگفت‌انگيز نيوفتاد، متوجه شدم تو اون مردي نيستي كه فكر مي‌كردم. هلمر: بيش‌تر توضيح بده. نمي‌فهمم. نورا: من هشت سال صبورانه زندگي كردم، خدا مي‌دونه كه من به خوبي مي‌دونستم هر روز چيزهاي عالي و فوق‌العاده اتفاق نمي‌افته، بعد اين بدبختي ناگوار و ناخوشايند براي من پيش اومد و بعدش كاملا مطمئن شدم كه بالاخره اتفاق شگفت‌انگيزي توي راهه. وقتي كه نامه كروگستاد توي صندق بود، هرگز حتي لحظه‌اي تصور نكردم كه تو با شرايط اين مرد موافقت كني. قطعا مطمئن بودم كه تو به اون مي‌گي؛ برواين خبر رو به همه ملت اطلاع بده و وقتي اون اين كار رو انجام داد... هلمر: بله و بعدش؟ وقتي همسرم رو در معرض شرم و رسوايي قرار دادم، چي مي‌شد؟ نورا: اون‌وقت كار تموم بود، مطلقا مطمئن بودم تو جلو مي‌آي و همه‌چيز رو به عهده مي‌گيري و مي‌گي، مقصر منم.

آخرین محصولات مشاهده شده