درباره‌‌ی دختران هل (دانه‌های قهوه)

هرگز آن شب اول را فراموش نكرد؛ شبي كه دست و پايش را بست و او را مانند هيولاهاي چاه جن‌زده روستا، كه از آن مي‌ترسيد، دريد و تمام شب با استخوان‌هايي از ترس مي‌لرزيدند رهايش كرد. از همان شب تصميم گرفت از او متنفر باشد و براي كاري كه كرده عذابش بدهد. حتي اگر به زمان طولاني نياز داشته باشد.

آخرین محصولات مشاهده شده