درباره‌‌ی در ایستگاه اتوبوس

راه چنان باريك و شيب‌دار بود كه آن‌ها مجبور بودند مثل سرخ‌پوست‌ها پشت هم پايين بروند؛ رديف تاك‌ها سمت راست و حصار سيمي باغ ميوه سمت چپ راه را محدود كرده بودند. فابيان پشت سر پدرش قدم برمي‌داشت و ناچار بود سرعتش را با قدم‌هاي آهسته و محتاط پيرمرد تنظيم كند، وگرنه واقعا دلش مي‌خواست تند بروند تا به وقت برسند به اتوبوسي كه ساعت هشت‌ونيم مي‌رفت سمت شهر.

آخرین محصولات مشاهده شده