درباره‌‌ی کمدی الهی (3 جلدی) دوزخ برزخ بهشت

اي آنكه اين نوشته را مي‌خواني، به بخشي از "برزخ"نظر افكن... گفتم:" اي شاعر والامقام! بسيار مشتاقم با دو روحي كه در كنار هم، دست در دست، از ميان تند باد سياه، با چنين سبكبالي مي‌گذرند، سخن گويم...!" پاسخم داد:" صبر كن، تا اندكي نزديك‌تر آيند..." به محض آن كه باد، آنان را به سمتمان پرواز داد، بانگ زدم: "اي ارواح رنجديده! كه ناتوان به اين سو و آن سو ره سپاريد، چناچه در آمدنتان منعي نيست، قدم رنجه كنيد! نزديك آييد تا سخن گوييم ..." چون دو كبوتراني دلداده، با بالهايي گسترده كه با عشقي شورانگيز در هوا به نقطه‌اي معين پر كشند، و سوي آشيانة محبوبشان پرواز كنند، آنان نيز، آن گونه از ميان گروهي كه ديدن در بينشان بود، خارج شدند وز ميان هواي ناپاك و بد گذشتند.. آري...چنين بود قدرت آواي محبت آميز من...! "آه! اي موجود زنده‌اي كه جنين مهربان و فروتني، وز ميان اين هواي سياه و كدر. به ملاقات ما كه جهان را با خونمان آغشته و رنگين ساختيم، آمدي، چناچه شهريار عالم، دوستمان داشت.، ازو خواهش مي‌گرديم در صلح و آرامش، محفوظ نگاهت دارد! زيرا تونيز به درد و رنج دشوارمان رحمت آوردي! عشق كه قادر است قلبي شريف را به سرعت مشتعل سازد، گريبانگير اين خوبرو جوان شد، دل در گرو كالبد زيبايي سپرد كز من ستاندند، گونه‌اي كز آن بابت، هنوز آزرده و جريحه دارم... عشق كه قادر است معشوق را به دوست داشتن وادارد، باعث شد چنان لذتي ازو ببرم كه هنوز هم در بند خود، اسيرم داشته و هرگز رهايم نخواهد ساخت...! عشق، ما را به مرگي يكسان كشاند... دايرة قابيل انتظار آن كس كشد، كه هستي از ما ستاند... اين سخنان غمبار، از سوي آنان، خطاب به ما بود...

آخرین محصولات مشاهده شده