درباره‌‌ی دفتر اول (احمدرضا احمدی)

چقدر اين باران دوستانه. بر سر من و تو باريد. شايد هم از همان باران دوستانه بود. كه ما يكديگر را گم كرديم. درختان جوانه زده بودند. كه ما يكديگر را گم كرديم. گم شدن تو و عشق من. محسوس بود. به آساني نمي‌توانستيم. از آن دل بكنيم. مرگ به آرامي سراغ ما مي‌آمد. ديگر قهرماني در باران نبود. كه من به او پناه بياورم.

آخرین محصولات مشاهده شده