درباره‌‌ی دل بستن و دل بریدن

به جاي جنگيدن با هراسي كه وجودم را گرفته بود، دعوتش كردم. دست از مقاومت كشيدم و اجازه دادم هر آن‌چه كه مي‌شود، بشود. شروع به خوشامدگويي به هراس كردم. و يك چيز ديگر: لحظه‌اي كه خواستم بروم، لحظه‌اي كه در برابر مرگ تسليم شدم، همه چيز تغيير كرد. مثل اين بود كه كليدي را زدم و ناگهان همه چيز از تاريكي به سمت نور درخشان و شفافي رفت. سوسك‌ها به يك دسته كبوتر سفيد تبديل شدند و پريدند. تاك‌ها به آفتاب‌گردان‌هايي زيبا با ساقه‌هاي بلند تبديل شدند...

آخرین محصولات مشاهده شده