درباره‌‌ی دوباره سبز می‌شویم

دلم مي‌خواست همان وقتي که آن جمله را گفت به او بگويم، دوستت دارم مرد... هنوز دوستت دارم؛ اما چشمم از اين دوست داشتن آب نمي‌خورد و به آن نااميدم... به بذرش، به خاکش، به آسمان و آبش. حس مي‌کنم هيچ جوانه‌اي از دلش بيرون نمي‌آيد و هيچ‌وقت سايه‌اي روي سرمان نخواهد کشيد. دوستت دارم و به گمانم اين دوست داشتن بايد باغبان ماهري داشته باشد تا به ثمر بنشيند. باغباني که من براي قبول کردن نقشش، ديگر جان و تواني ندارم خسته‌ام و اين بار فقط مي‌خواهم بنشينم عقب و باغباني تو را تماشا کنم، اگر جوانه‌اي از دل اين خاک روييد، بعدش حتما به تو مي‌گويم که هنوز دوستت دارم روزي که دوباره سبز مي‌شديم.

آخرین محصولات مشاهده شده