درباره‌‌ی دوران سرمستی

چانه‌ام مي‌لرزيد و خيره در نگاه تنگ شده‌اش پلک نمي‌زدم، مبادا اشکم درآيد... اين ديگر چه مدل از تعصب مردانه بود؟! چرا يک بار مي‌گفت تا آخر عمر بايد بماني و ماهان را بزرگ کني؟! يک وقت هم مثل حالا، اين چنين مي‌گفت؟ مي‌ترسيدم از اين بعد شکاک هميشه هوشيار وجودش، از اين خوي مستبد مردانه‌اش، از اين مالکيت ناحقي که قانون براي پدر بودنش قائل شده بود.

آخرین محصولات مشاهده شده